کتاب در شکلگیری تمدن بشر و آگاهی انسان جایگاهی انکار ناپذیر دارد. علم بهطور رسمی زمانی توانست گسترش بیابد که بهصورت مکتوب ثبت شد، دیگران آن را فرا گرفتند، به آن افزودند و منتقلش کردند. علم و دانش سبب تحول، دگرگونی، رشد، توسعه و پویایی افراد و سپس جامعه در تمامی ابعادش میشود. یک لحظه فکر کنید که اگر انسان کتاب نمیخواند و دانشی که پیشینیانش به آن دست پیدا کرده بودند را نمیآموخت آیا ممکن بود امروز به این جایگاه برسد؟
مطمئناً خیر. بنابراین؛ اگر کسی از شما بپرسد که اصلا چرا کتاب میخوانید؟
مطمئناً اولین چیزی که به ذهنتان میرسد این است: که، بیاموزد. ما کتاب میخوانیم تا دانشی که پیش از ما به آن دست یافته شده است را فرا بگیریم، اطلاعات بهدست بیاوریم، تجربیات دیگران را بشنویم و سپس تمامی این دادهها را تحلیل کنیم، از آنها در زندگی بهره ببریم و در نهایت دانستههایمان را به سایرین انتقال دهیم. علاوهبرآن، کتاب میتواند مهارتهای ارتباطی، گفتاری و نوشتاری ما را تقویت کند؛ بهطورکلی کتاب خواندن به ما در رابطه با خودمان و جهان اطرافمان آگاهی میبخشد، قدرت تحلیل، تخیل و شناخت ما را گسترش میدهد و سبب رشد و توسعه میشود و هزاران فواید دیگر دارد که در این کلام نمیگنجد. خواندن خودش هم نوعی مهارت است. زمانی که از خواندن کتاب سخن میگوییم، منظورمان نوع مکانیکی آن نیست که تنها واژهها تشخیص داده و متون روان خوانده شوند؛ بلکه منظور درک متن است.
ما در مسیر کسب دانش حال خوشی را هم تجربه میکنیم؛ زیرا، کتاب خواندن یکی از لذتبخشترین سرگرمیهایی است که میتوانیم در اوقات فراغت، در زمان مرده و یا در زمانهایی که برای کسب دانش اختصاص میدهیم، انجام دهیم. شما میتوانید کتاب را در هر ژانری که دوست دارید انتخاب کنید، مهم ماهیت کتاب خوانی است. اگر ما کتابی داستانی انتخاب کنیم، میتوانیم با شخصیتهای داستان همراه شویم و با آنها به سفری دور و دراز برویم و تجربیاتشان را با گوشت و پوستمان حس کنیم و اصلا گذر زمان را نفهمیم.
ما پس از خواندن هر کتاب داستانیای تبدیل به فردی میشویم که نگرش تازهای نسبت به اندیشه ها و افکار دیگران دارد. اگر کتابی غیر داستانی، در هر زمینهای که به آن علاقه داریم را برگزینیم، میتوانیم با شراکت در دانش و تجربه های پدیدآورنده از آن لذت ببریم، در این وضعیت تجربیات درون کتاب به بخشی از تجربهی ما تبدیل میشود و ما میتوانیم آن آموزهها را در زندگی بهکار بگیریم و فرد مفیدی برای جامعه باشیم.
کلام آخر آنکه انسانی که کتاب نخواند در چرخهی انجام اموری تکراری گیر میافتد و راههایی که دیگران پیشتر از او رفتهاند را باید دوباره طی کند و هیچگاه نمیتواند آنطور که شایسته است، به پیشرفت برسد. ساکن ماندن فرد در نهایت به سکون جامعهاش میانجامد.